قصه یلدا قصه دور همی ها جمع شدن خونه پدر بزرگ ومادر بزرگه قصه یلدایی من ودوران کودکی من خونه پدربزرگم تو روستا بود خونه پدربزرگ گاز نداشت وشبهای زمستون کرسی میزاشتن میوه های شب یلدا سیب وگلابی باغ بود که مادرجون اونا رو از دمشون با نخ اویزون کرده بود به سقف های چوبی اتاق انگور های بود که از تابستون اونا رو توی کیسه های نخی رنگ وارنگ میکرد تا کنجشک ها وزنبورها انگورها رو خراب نکنه وتاشب یلدا اویزون بود چه زیبا بود اجیلمون گردو وتخمه بوداده بود که با کشمش ونخود برشته مخلوط بود انارهای که مادر جون دون میکرد یه مزه خاصی داشت مادر جون از یه روز قبل نون میپخت اونم توی تنور هیزمی آخر نون هم چغندر ها رو زیر اتیش میزاشت تا واسه شب یلدا حاضر شه معمولا هم شاممون کاله جوش بود شب یلدا همه بودن میگفتن ومیخندیدن گل یا پوچ دور کرسی بازی مکردن اتیش کرسی داغ داغ بود سماور زغالی مادرجون جوش جوش بود چای مادرجون تازه دم وخوش عطر بودبعضی وقتا مامانمون بهمون میگف نوبت شماست چایی بریزید ولی مادر جون چش غره میومد که به نوه هام کار نداشته باشین امشب شب اوناست اخ که چه لذتی داشت اخرش زیر لحاف کرسی خوابمون میبردیادم نمیاد صبح روز بعد یلدا مدرسه رفته باشم پدر بزرگ قصه نمی گفت فقط میخندید شادی قصه یلدای من خنده های پدر بزرگ ومادرجون بود ولی الان قصه یلدای من شادی نداره یه قصه یلدابدون پدربزرگ ومادر جون حاضرم همه زندگیمو بدم یه لحظه برگردم به اون دوران
#سراشپز_طلایی
#قصه_یلدا
#انار_پلو