خوب بهتره اول یه بیوگرافی از خودم بدم من ۲۹ سالمه و از ۱۷ سالگی زندگی مشترکم رو شروع کردم.یه دختر ناناز کلاس دومی دارم که تموم زندگیمه.

تجربه اولین کته که مربوط میشه به اونوقتایی که مادر شوهرو خانواده همسرم چندروز یه بار میومد و مراسمات خواستگاری و بله برون و از این حرفا...این وسط منم که علاقه به آشپزی داشتم ولی تنبل تراز اونی بودم که آشپزی کنم و همه ظرفای قبل و بعدشم بشورم نهایتا میرفتم تو آشپزخونه و غر غر میکردم این غذا رو دوس ندارم واز این لوس بازیا😂

چشمتون روز بد نبینه روز حادثه ۵ پیمونه برنج شستم و ریختم تو ۸ پیمانه آب و کمی نمک و روغن و یه سیب زمینیم خرد کردم و مقداری هم خواستم شوید بریزم که سیب پلو کرمانشاهی بپزم.برنج آبش کشیده شد و من که خسته شده بودم شیشه شوید خشک رو برداشتم و انگار یکی از دستم گرفتش و کوبیدش رو سرامیک و خورد و خاکشیرشد.وای بدترین حس دنیا منم گفتم حالا که شویدا از دست رفته از اون بالای شویدا که مثلا شیشه داخلش نیست چندقاشق بردارم بی نهار نمونیم🥴

کته آماده شد و باقیمانده خرده شیشه و شویدای نازنین که رفتن تو سطل آشغال و با نهایت دست و پا چلفتی بودن دو جای دستمم برید😐مادر برگشت و شروع کرد به تعریف از دختر یکی یه دونه ش که اینقد خانمه😇اولین قاشق کته با سالاد شیرازی که هر خیارش اندازه یه حبه قند و گوجه ش به اندازه یه لنگه کفش بود😂دومین قاشق همه سر سفره به هم خیره شدیم به ترتیب خرچ خرچ شیشه رو تو لقمه ها احساس کردیم 😩وای حیف از اون همه پلو که رفت تو سطل زباله به خاطر بی دقتی من دو روز خودمو سرزنش کردم که کاش اصلا شوید داخلش نمیریختم.

لیلای دست و پا چلفتی با کمک شوهرم که عاشق غذاس شدم یه آشپز که محاله سر سفره و تو مجالس ازم تعریف نشه.پشت سر بهترین آشپزا یه شریک شکمو نشسته.موافقین؟؟؟؟😂