عدس پلوی خوشمزه من

#عدس_پلو
#پلو
#افطاری
#رمضان
#دوران_کودکی
#ماکسیم_گورکی
ادامه داستان دوران کودکی:
کشتی روبه روی شهر زیبا میان رودخانه متوقف شد.
سراسر پهنای رودخانه پر از کشتی بود و صدها دکل سطح آب را چون پشت خارپشت نموده بودند.به محض توقف کشتی،قایق بزرگی که مردم بسیاری بر آن سوار بودند به سوی ما پیش آمد و با چنگک به پلکانی که فرو افکنده بودند چسبید و مسافرین یکی در پی دیگری به روی عرشه کشتی آمدند.
پیشاپیش همه پیرمرد کوچولو و خشکی به شتاب حرکت می کرد،لباسش بلند و مشکی و ریش کوچک و به رنگ طلای سرخ،نیشش چون منقار پرندگان و چشمانش سبز بود.
مادرم به صدای بلند و بم فریاد برآورد:《پدرجان!》و به سوی او دوید و او سر مادرم را گرفت و دستهای کوچک و سرخ خود را به سرعت به گونه های او می کشید و جیغ کشان می گفت:《آهان خوب چطوری؟؟》
جده ام گوئی در آنِ واحد همه را در آغوش کشید و بوسید،مثل فرفره می چرخید.
مرا به سوی آنهائی که پیشواز آمده بودند هل داد.
عدس پلوی خوشمزه من
#عدس_پلو
#پلو
#افطاری
#رمضان
#دوران_کودکی
#ماکسیم_گورکی
ادامه داستان دوران کودکی:
کشتی روبه روی شهر زیبا میان رودخانه متوقف شد.
سراسر پهنای رودخانه پر از کشتی بود و صدها دکل سطح آب را چون پشت خارپشت نموده بودند.به محض توقف کشتی،قایق بزرگی که مردم بسیاری بر آن سوار بودند به سوی ما پیش آمد و با چنگک به پلکانی که فرو افکنده بودند چسبید و مسافرین یکی در پی دیگری به روی عرشه کشتی آمدند.
پیشاپیش همه پیرمرد کوچولو و خشکی به شتاب حرکت می کرد،لباسش بلند و مشکی و ریش کوچک و به رنگ طلای سرخ،نیشش چون منقار پرندگان و چشمانش سبز بود.
مادرم به صدای بلند و بم فریاد برآورد:《پدرجان!》و به سوی او دوید و او سر مادرم را گرفت و دستهای کوچک و سرخ خود را به سرعت به گونه های او می کشید و جیغ کشان می گفت:《آهان خوب چطوری؟؟》
جده ام گوئی در آنِ واحد همه را در آغوش کشید و بوسید،مثل فرفره می چرخید.
مرا به سوی آنهائی که پیشواز آمده بودند هل داد.
مراحل تهیه
- 1
پیاز را نگینی خرد کنید.(دوست دارید خلال نازک کنید.)
دو قاشق از روغن را در تابه ریخته داغ که شد پیاز را اضافه کنید. - 2
یک دقیقه بعد پیاز که سبک شد و حالت شیشه ای به خود گرفت گوشت را اضافه کنید و با شعله کم اجازه دهید آب پیاز به خورد گوشت برود هرازگاهی مواد را هم بزنید تا گوشت ها از هم باز شوند.
- 3
۵ دقیقه بعد نمک،فلفل سیاه و زردچوبه را اضافه کرده و یک دقیقه تفت دهید.
- 4
عدس را دو ساعت قبل خیس کرده و بپزید.برنج را زنده تر آبکش کنید نصف قاشق زردچوبه به آب برنج در حال جوش اضافه کنید.
ته دیگ دلخواه را گذاشته و یک لایه برنج،یک لایه عدس و یک لایه گوشت بریزید. - 5
آب عدس حتما به خوردش برود،عدس پخته ولی له نشود.
- 6
لابلای هر لایه پودر درارچین و زیره بپاشید.در انتها در دیگ را بگذارید تا فضای دیگ بخار بگیرد.
- 7
کره و روغن را روی حرارت ذوب کرده یک استکان آب اضافه کنید و اطراف برنج بریزید.
- 8
دم کنی گذاشته به مدت ۲۵ تا ۳۰ دقیقه عدس پلوی خوشمزه شما حاضر است.نوش جان و التماس دعا🌹
- 9
نکته:می توان برای خوشمزه تر شدن گوشت همزمان پیاز و گوشت را با حرارت خیلی ملایم تفت داد.
- 10
نکته:اگر فرزندتان تمایل به خوردن پیاز داخل غذا ندارد پیاز را رنده کنید ولی مقدار پیاز را به نصف کاهش دهید.
کوک اسنپها
این دستور را امتحان کردید؟ عکس بگیرید و اینجا به اشتراک بگذارید
دستورهای مشابه
-
کته ماش پلو(دمپختک ماش)
#ماش_پلو#دمپختک#ناهار#شام#خاطره#مادربزرگ#دوران_کودکی#ماکسیم_گورکیخاطره مادربزرگ:بعضی وقت ها از صدای ریزش چیزی از جایی نامعلوم بیدار می شدم صدای خوشایندی بود. آنگاه مادربزرگم را می دیدم با چارقد سفیدی بر سر در حالی که سینی بزرگ و گردی در دست داشت.گاه سینی را کج می گرفت و گاه راست و...خوب که نگاه می کردم دانه های ریز ماش از بالا به پائین سینی فرود می آمدند و سنگ ریزه ها و مواد زائد آن ابتدای سینی می ماندند و این روش پاک کردن ماش توسط مادربزرگ بود برای دمپختک خوشمزه مادر🍃🍃🍃ادامه کتاب دوران کودکی:بعد سوار درشکه شدیم و از یک خیابان پهن و خیلی کثیف،از میان دو ردیف خانه های قرمز تیره گذشتیم.من از جده ام پرسیدم:《قورباغه ها از آنجا بیرون نمی آیند؟》جواب داد:《نه دیگر درنمی آیند،خدا به همراهشان!》پدر و مادرم این قدر اسم خدا را نمی بردند و این طور خودشان را نزدیک به او نمی شمردند.چند روز بعد من،جده و مادرم سوار کشتی بخار شدیم.اطاق کوچکی گرفته بودیم ماکسیم برادر کوچکم مُرد و او را در پارچه سفیدی پیچیدند و با نوار قرمز طناب پیچ کردند و روی میز در گوشه ای گذاشتند.روی صندوق ها و بقچه ها جاگرفته ام و از پنجره گِرد و برجسته که درست مثل چشم اسب است نگاه می کنم،از شیشه خیس متصل آب گل آلودِ کف امواج فرو می چکد گاهی هم موجی پشت پنجره را می شوید من بی اختیار به روی کف اطاق می پرم،جده ام می گوید:《نترس!》 آنگاه با دست های نرمش بلندم می کند و دوباره روی بقچه ها می گذاردم.مه نمناک و خاکستری رنگی روی آب گسترده است،آن دورادور یک جا زمین سیاه رنگی نمایان می شود و باز در مه و آب ناپدید می شود. Marziyeh Rezaei Tafti -
کباب کوبیده من
#کباب#کباب_کوبیده#دستپخت_من#افطاری#دوران_کودکی#ماکسیم_گورکیادامه داستان دوران کودکی:جده ام مرا به سوی آنهائی که پیشواز آمده بودند هل داد و به شتاب چنین گفت:《خوب،زود باشید!این دائی میخائیلو است،این هم یاکوف است این خاله ناتالیا،این ها هر دو برادرند هر دو اسمشان ساشا است،این هم خواهرم کاتریناست اینها همه خویش و قوم های من هستند،ببین چقدر زیادند!》جدم به او گفت:《مادر حالت چطور است؟》سه بار همدیگر را بوسیدند.جدم مرا از میان جمعیت بیرون کشید و سرم را میان دو دست گرفت و پرسید:《تو مال کیستی؟》جواب دادم:《مال حاجی طرخان از توی اطاق کشتی》جدم رو به مادرم کرد و گفت:《چه می گوید؟》بعد بدون اینکه جوابی بشنود مرا کنار کرد و گفت:《 استخوان گونه آش به پدرش رفته،خوب سوار قطار شوید!》به ساحل پیاده شدیم و دسته جمعی در راه پرفرازی قدم گذاشتیم که با قلوه سنگ های درشت مفروش شده بود و از میان دو خاکریز بلند که علف خشک و لگدخورده آن را پوشانده بود عبور می کرد.جد و مادرم پیشاپیش حرکت می کردند،قد جدم به بازوی مادرم می رسید،قدم های تند و کوتاه بر می داشت.دنبالشان میخائیل که سیه چرده بود و موی صافی داشت و مانند جدم خشک بود حرکت می کرد. Marziyeh Rezaei Tafti -
ترشی گوجه سبز خام
#ترشی#ترشی_گوجه_سبز#دور_نریزیم#ترشی_تند#دوران_کودکی#ماکسیم_گورکیگوجه سبزهای سالم را برای خوردن کنار گذاشتم و با گوجه های لک دار و کوچکتر این ترشی را درست کردم،شما با هر نوع میوه خام و سفت می توانید این ترشی را درست کنید.در ضمن سال پیش با انبه خام این ترشی را درست کردم اما موفق نشدم دستورش پست کنم.ادامه داستان دوران کودکی:چشم های جدم برق می زد و تعجب در این بود که آدم به این کوچولوئی چطور می تواند این فریادهای کرکننده را سر بدهد.مادرم از پشت میز برخاست و آرام به سوی پنجره رفت و به همه پشت کرد،ناگهان دائی میخائیل سیلی سختی به صورت برادرش نواخت او هم فریاد بلندی کرد و با دائی میخائیل گلاویز شد و هر دو نفس زنان و آخ و واخ کنان و ناسزاگویان به روی زمین غلطیدند.بچه ها گریه سردادند،خاله ناتالیا آبستن بود و مایوسانه فریاد می کرد،مادرم بغلش کرد و به سوئی برد.دایه یوگنیا که زنی آبله رو و بانشاط بود بچه ها را از مطبخ بیرون کرد.صندلی ها واژگون می شد،تسیگانو یکی از شاگردان کارخانه که جوان بود و شانه های پهنی داشت سوار دائی میخائیل شد و استاد گریکوری ایوانویچ که سری طاس و ریشی انبوه داشت و عینک دودی به چشم گذاشته بود با کمال آرامش دستهای دائی ام را با حوله بست. Marziyeh Rezaei Tafti -
حلوای برنج یزدی
# ایرانگردی 🇮🇷 #سفر_چهارم 🇮🇷 مدرسه ها تازه باز شده بودند.برادر و خواهرم در مقطع دبستان تحصیل می کردند و پدر در مدارس راهنمایی تدریس می نمود. من و مادر و خواهر کوچولویم که تازه به دنیای ما پا گذاشته بود، در خانه انتظار عزیزانمان را می کشیدیم .مادر بعضی اوقات برای عصرانه حلوا می پخت.بوی پخت حلوا آن هم با برنج شالیزارهای شمال کشور عزیزم ایران و بوی هل و گلاب خانه را که نه، تمام فضای کوچه را عطرآگین کرده بود.(مادر عزیزم بعد از فوت پدر دیگر آن فعالیت گذشته را ندارد و من مجبورم خاطرات آشپزی او را نیز در دستوراتم بگنجانم. آنها بیش از پیش به توجه ما نیاز دارند.) آن سالها در شهر من یزد هنوز شله زرد باب نشده بود و بدون زعفران حلوای برنج را می پختند.وقتی حلوا آماده می شد مادر در بشقابهای گل سرخی آنها را سرو می نمود تا زودتر سرد شوند. لبخند رضایتی را که بر لبان پدرِ مهربانم و خواهر و برادرم در بازگشت از مدرسه شاهد بودم، حاکی از استشمام بوی خوش حلوا بود و به دنبالش چهره خندان مادر را نظاره بودم که آن روز، پیروزِ میدانِ زندگیش بود. 🇮🇷تقدیم به عاشقان هنر جذاب آشپزی در سرتاسر گیتی Marziyeh Rezaei Tafti -
پیاز ترشی یا ترشی پیاز
#ترشی#ترشی_پیاز#پیاز_ترشی#ارگانیک#فصل_خزانهنگامی که کوچک بودم پدرم ماه شهریور پیازهای قرمز را که تازه بودند دسته دسته می خرید و مادر و مادربزرگم هر چندتایی از پیازها را با نخ محکمی به هم وصل می کردند.در خانه باغمان در شهرستان اتاق ها سقفشان ضربی بود سقف حالت قوس داشت و دو میله آهنی در بالای اتاق زیر سقف نصب شده بود.پدر روی چهارپایه ای می رفت و دسته های پیاز را روی میله قرار داده و محکم می بست.تا مدت ها این پیازها سالم می ماندند اواخر هفته که به باغ می آمدیم هر بار یکی دو دسته را برای مصرف آشپزخانه به شهر می بردیم.هم در پخت و پز مادر استفاده می کرد و هم در تهیه ترشی و هم خام سرسفره می آورد. Marziyeh Rezaei Tafti -
پنکیک کشمشی
زن چنان بزرگ است که🍃🌺اشرف موجودات خــداستتا حدی که یک گـلاو را راضی می کندو یک کلمه، او رابه کشتن می دهدزن در کودکی درهای برکترا به روی "پدرش" می گشایددر جوانی دین "شوهرش"را کامل می کندو هنگامی که مادر می شود"بهشت" زیر پای اوست"قدرش" را بـدانیم...🍃🌺💞ممنونم از دوست عزیز و خوبم@1234elenadina#پنکیک#پنکیک_خانگی مطبخ لیلا -
قورمه بادمجان اصل شیرازی (قاورمه)
بقول سهراب گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد❤حالا قورمه بادمجان چه کم از قورمه سبزی دارد 😂این خورشت بر خلاف قورمه سبزی با نان خورده می شود ولی با پلو همبخورید خوشمزه است . چونپلو جور نصف خوشمزهگی خورشت را می کشد 😄و اینخورشت بسیار رژیمی و سالم است چون بادمجان سرخ نمی شود .سر خوشمزه گی در سبزی خشک آنشنبلیله یا در اصطلاح ما شیرازیا شملیز است 👌 گوشت باعث خوشمزگی غذاست ولی ضررش هم کم نیست بنابراین میزان مواد در این غذا کم و زیاد بشه مهم نیس .هرچند امروز یه ذره عدس من زیاد شد☹ شهپر رفیعی -
عدس پلو کشمش قالبی 👌🏻😋
سلام مجدد دوستان 👋💝💐اینم یکی دیگه از اون عکسهای خاک صحنه خورده گالریمه که توی گوشی تکونی بهش برخوردم 😉😅 عدس پلو کشمش غذایی ساده و فوق العاده خوشمزه که خیلی هم سریع آماده میشه و برای نذری دادن هم بسیار مناسبه 😊🥰کوک اسنپ این عدس پلوی دلبر تقدیم شما به دوست عزیزم مامان ضحا جان 💝💝💝@Nnnnnn12روز خوبی داشته باشید دوستان تا آخر هفته با این رسپی های گوشی تکونی در خدمتتون هستم 🤭😁سپااس از همراهیتون روز خوبی داشته باشید ❤🥀❤#کوک_اسنپ#نهایی#عدس_پلو#عدس#کشمش#عدس_پلو_کشمش#غذای_آسان#غذای_نذری#نذری Mozhgan Azhir -
باسلوق
#سرآشپز_طلایی #شیرینی_ایرانیباسلام خدمت همه دوستان کوکپدی بعد از یه دوره کسالت باز اومدم که در کنار شما باشم امیدوارم که از همگی بلا و کرونا دور باشه😍😍 mina zandi -
خورش دال عدس قرمز
#خورش_دال#دال_عدس#خورش_عدس_قرمز#غذای_ساده#غذای_هندی#غذای_تند#غذای_آسان#دوران_کودکی#ماکسیم_گورکیصدایی که از بالای سرم می آمد کم کم آرام شد.اول مثل اینکه کشتی به چیزی بر می خورد و صدای بمی می داد ولی حالا دیگر می لرزید گویی پشت پنجره ها یک دیوار نمناکی کشیده اند.تاریک شد،جا تنگ بود مثل اینکه بقچه ها باد کرده و مرا از هر سو در فشار قرار داده باشند،همه چیز بد بود نکند مرا اصلا همین طور توی این کشتیِ خالی تنها بگذارند و بروند!؟نزدیک در شدم در باز نمی شود،دسته برنجی اش را نمی توان چرخاند.من بطری پر از شیر را برداشتم و هر چه زور داشتم جمع کردم و آن را به دسته در کوبیدم.بطری شکست و شیر روی پاهایم ریخت و توی چکمه هایم رفت.از این ناکامیابی خیلی اوقاتم تلخ شد،روی بقچه ها دراز کشیدم و یواشکی گریه کردم و همان طور اشک ریزان به خواب رفتم. Marziyeh Rezaei Tafti -
*آش رشته*
#سرآشپز_طلاییمدتی پیش قرار بود آش رشته بپزم تا اینکه یکی از فامیل های نزدیک ختم کل قرآن گذاشت و ما را در این امر خیر به یاری طلبید.وقتی ختم تمام شد، گفتم بهانه خوبی است که به خاطر تلاوت قرآن کریم این آش را پخته و هم برای فامیل ببرم و هم برای همسایه های عزیزم البته تا آنجایی که برسد.پس کمر همت بسته و مقدمات آش را آماده ساختم.سبزی را همسر محترم خریداری کرده و چغندر را که در باغ خودشان کاشته بودند چیده و من و مادر عزیزم که چند روزی در ماه قدم رنجه کرده و مهمان ویژه خانه ام می شوند با کمک هم به پاکسازی سبزی ها و خرد کردن آنها و بقیه کارها مشغول شدیم.سالها پیش یک روز قبل از پخت آش اقدام به تهیه مواد کرده و روز بعد می پختم اما غریبه که نیستید، تازگی ها حوصله بندهِ حقیر کمتر شده و انرژی، بسیار کمتر و دو روز یا سه روز قبل برای پخت این آش خوشمزه برنامه ریزی می کنم تا زیاد خسته نشوم و آشِ با کیفیت تری را از مری و معده عزیزانم بگذرانم.حال سخن به درازا کشید، برویم و به اتفاق هم این آش رشته به قول بعضی جان را بپزیم. Marziyeh Rezaei Tafti -
آش گندم یزدی
سلام عزیزاناین میزان از مواد برای یک قابلمه تقریبا بزرگ آش هست اگر به میزان کم میخواهید مواد را نصف کنید .این آش ، آشی هست که پر ادویه است و خود مردمان یزد تند درست می کنند ولی ما چون اونقدر تند نمی خوریم ، ادویه جات را کمتر می ریزیم .من ادویه ها را چشمی می ریزم والان سعی می کنم بهتون تقریبی بگم ولی خودم در طول پخت آش دایم میچشم و اگر ادویه ای کم بود اضافه می کنم .lida sadeghian
-
-
سینه با سیخ چوبی
#سینه_با_سیخ_چوبی#غذای_آسان#فر#ماکروفر#دوران_کودکی#ماکسیم_گورکی#شاهزاده_خانهادامه داستان کودکی:در گرداگرد ما همه چیز می لرزد فقط مادرم دست هایش را پشت سرش گذاشته به دیوار تکیه کرده،محکم و بی حرکت ایستاده است.صورتش تیره و آهنین و سخت به نظر می رسد چشم هایش را محکم فروبسته همیشه ساکت است مثل اینکه به کلی عوض شده،حتی لباسی که پوشیده به نظرم آشنا نیست.جده ام چند بار آرام به او گفت:《واریا کاش یک چیزی می خوردی،هان!》ولی مادرم خاموش و بی حرکت است.جده ام وقتی با من حرف می زند پچ و پچ می کند در عوض با مادرم بلند صحبت می کند ولی همیشه محتاط و سربه زیر است و کم سخن می گوید،به نظرم از مادرم می ترسد و من این را می فهمم،همین نکته مرا به جده ام خیلی نزدیک می کند.مادرم ناگهان با صدای بلند و خشمناک گفت:《شهر ساراتوف هست پس ملوان چی شد؟》حتی کلماتی که به کار می برد عجیب و بیگانه است،ساراتوف،ملوان!!مرد چهارشانه ای که موی جوگندمی داشت و لباسی آبی به تن کرده بود جعبه کوچکی آورد. Marziyeh Rezaei Tafti -
فسنجون عدس
همه چیز بستگی به حال و هوای دلت دارداگر حال دلت خوب باشدهوا آن قدر هم آلوده نیستاز پس اجاره خانه هم می شود برآمدبیماری کودکت کمتر آزارت می دهدو با یک دعا، ته دلت قرص می شود و آرام می گیریاگر حال دلت خوب باشد ؛آدم ها همه دوست داشتنی اندو بدون منت می توانی ببخشیحتی چراغ قرمز هم برایت مکثی دلنشین می شودکه لحظه ای بتوانی پا از روی پدال برداریو بتوانی فکر کنی که امروزت با دیروزت چقدر فرق داشتیحال دلت که خوب باشدمی شوی هم بازی بچه هابرای عزیزانت همیشه وقت داریو یک دنیا مهربانی در چهره ات نهفته استو چقدر لذت دارد که آدم حال دلش خوب باشهامیدوارم همیشه حال دلتون بهترین باشه …اینم یه مدل فسنجون گیاهی و خیلی خوشمزه 😍چون گوشت نداشت انتظار زیادی ازش نداشتم 😅 اما انصافا خیلی خوشمزه بود😋😋 Fateme -
کشک بادمجان با عدس
این غذا اگر گوشت داشته باشه بهش میگن حلیم بادمجان ولی من بدون گوشت درست کردم fateme pmn -
کوفته برنجی
#غذای_نونی#سرآشپز_طلاییدر روزهای آسودگی خیال در کنار پدر و مادر عزیزم اوقات فراغتم را در آشپزخانه بغل دست سرآشپز مادر سپری می کردم.کوفته های مادرم حرف اول را می زد زیرا بعد از تحمل زحمات زیاد تهیه می شد.در این دستور مواد همان مواد کوفته مادرم است با این تفاوت که ایشان در هاون سنگی بزرگی در حیاط خانه مواد را می کوبید و نرم می کرد ولی من در آشپزخانه و با اتصال سیم چرخ گوشت به پریز برق راحت تر کوفته هایم را آماده کردم ولی غریبه که نیستید این هم خیلی زمان برد و خستگی بر تنم گذاشت.اما به خوردنش می ارزید.دست همه مادران با تجربه درد نکند.چه آنها که رفتند و خاطره بر جای گذاشتند و چه مادران عزیزی که در قید حیاتند و ما از نعمت بودنشان بهره مندیم.🌹 Marziyeh Rezaei Tafti -
عدس پلو با مرغ
🖤﷽🖤🌸 نام ام البنین ، فاطمه کلابیه بود، که پس از ازدواج با حضرت علی علیه السلام، به امُّ البنین ( یعنی مادر پسران ) معروف شد.🌸 پدر و مادرش ، از خاندان بنی کلاب و از اجداد بزرگ حضرت محمد صلی الله علیه و آله بودند .🌸 حزام بن خالد ، پدر ام البنین است . او مردی شجاع و دلیر و راستگو بود که شجاعت از صفات ویژه اوست .🌸 حزام ، در میان عرب ، به شرافت معروف بود و در بخشش ، مهمان نوازى ، دلاورى ، رادمردى و منطق قوی ، مشهور بود .🌸 مادر بزرگوار #ام_البنین نیز ، ثمامه ( یا لیلی) ، دختر سهیل بن عامر بود، که اجداد او نیز ، اجداد رسول خدا و امیرالمومنین ، بودند .🌸 ثمامه ، در تربیت فرزندانش کوشا بوده و دارای بینش عمیقی بود .🌸 به شدت عاشق اهل بیت بود و همیشه در کنار وظیفه مهم مادری ، سعی می کرد تا مثل معلمی دلسوز ، باورهای اعتقادی ، مسائل همسرداری ، و آداب معاشرت با دیگران را ، به آنان بیاموزد .🍃 kadbanoogary 🇮🇷 -
هویج پلوی خوشمزه
لذت خوردن یه هویج پلوی خیلی خوشمزه را تجربه کنید 😍#سرآشپز_طلایی#نیمه_نهایی#هویج_پلو میس معصوم -
سوهان کنجدی 😋
با موادی که همه توی خونه دارن یه سوهان کنجدی خوشمزه درست کردم ، شما هم درست کنید👌خیلی راحته و برای یه میان وعده سریع و مواقعی که گشنمونه ولی چیزی نداریم که بخوریم عالیه😅#سرآشپز_طلایی Noora Shirazi -
سالاد فصل
🌸سلام💗صبح آدینه تون بخیر و سلامتی🌸آرزو میکنم💗قلبتون پر باشـد🌸از مهـر و محبت💗تنتـون سلامت🌸روحتون سرشار از آرامش💗و روزی و برکت تون روز افزون🌸صبح آدینهتون دل انگیز و شاد💗💗💗💗💗💗💗💗💗از بچگی همیشه مادر جونم انواع ترشی و سالادهای سال را می انداخت و با کدبانوگری خودش نگهداری میکرد . این سالاد خوشمزه که همه اعضای فامیل طرفدارش بودند همیشه با سالاد فصل صدا میزد. شاید بخاطر این بود که موادش با هم در یک فصل میتوانست بدست بیاره . بعضی جاها دیدم آن را ترشی خطاب می کنند اما من به رسم مادر جونم همان سالاد فصل صداش میزنم 💗💗💗💗💗💗💗این سالاد خوشمزه با تمام فوت و فن تقدیم نگاه زیبایتان 💗💗💗💗این سالاد#سراشپز_طلایی#ترشی#کلم#سالاد#هویج#لوبیا_سبز#گوجه Tayebeh -
-
شولی اوپَرُگ، شولی اسفناج(آش یزدی)
#شولی#شولی_اسفناج#اسفناج#چغندر#سوپر_آشپز#شولی_اوپَرُگشولی یکی از آش های بسیار مفید و پرخاصیت استان یزد است.از نیمه های فروردین به بعد که اسفناج تازه و ارگانیک به دست می آید بیشتر مردم استان این آش را درست می کنند که به لهجه محلی به آن شولی او پَرُگ( او به معنی آب و بر وزن مو(انگور)می گویند.در حین سادگی بسیار خوشمزه است و حاوی مقادیر فراوانی آهن، همین طور برای دستگاه هاضمه موثر است.بعضی افراد حتی چغندر هم نمی ریزند و مواد تشکیل دهنده فقط اسفناج، آرد آب گرفته و پیازداغ و نعناداغ است.( من چغندر می ریزم چون طعم بهتری به شولی می دهد.) Marziyeh Rezaei Tafti -
کلوچه زعفرانی کشمشی
شهریور عاشق انار بوداما هیچ وقت حرف دلش را به انار نزدآخر انار شاهزاده ی باغ بودتاج انار کجا و شهریور کجا ؟ !انار اما فهمیده بود ،می خواست بگوید او هم عاشق شهریور استاما هر بار تا می رسید ، فرصت شهریور تمام می شدنه شهریور به انار می رسیدو نه انار می توانست شهریور را ببینددانه های دلش خون شد و ترک برداشتسال هاست انار سرخ است ...سرخ از داغی و تندی عشقو قرن هاست شهریور بوی پاییز می دهد ...کلوچه های نرم و خوشمزه با دستور دوست خوبم @Fateme_1362 Fateme -
عدس پلو
یه غذای خوشمزه و مقوی که هر کسی بسته به ذائقه خودش با مخلفات مختلف نوش جون میکنه#سرآشپز_طلایی Farzaneh.o -
حلوا شیر نسکافه 😋
#حلوا#حلوا_شیر_نسکافه🖤یا حسین . . .و در روز اربعین سالار شهیدان 🏴یادی كنیم از مسافرانی که روزیدر آرزو و حسرت کربلا به سر بردنو الان در خاک سرد آرمیده اندخدایا تمام عزیزانو رفتگان ما را ببخش و بیامرزو با اباعبدالله الحسین محشور بگردانبا فاتحه و صلواتیروحشون را شاد کنیم 🕯🖤🙏 ❤️ گلايل ❤️ -
لبو
اموزش لبو با تمام نکات البته اینو روشش رو از دیگران پرسیدم#قصه_یلداروزی روزگاری، ننه سرما بانوی زمستان، به همراه هوای سرد به شهر ما آمد. ننه سرما آنقدر پیر بود که انگار روی تمام موهایش برف نشسته بود. مادربزرگ در آسمان زندگی میکرد و دو پسر به نامهای چله کوچک و دیگری چله بزرگ داشت که سرما را با خود میآوردند.چله بزرگ مرد مهربانی بود که از روز اول زمستان، به مدت ۴۰ روز بر زمین حکمفرمایی میکرد؛ اما بعد از این که حکمفرمایی چله بزرگ تمام میشد، پسر دوم ننه سرما یعنی چله کوچک حکمرانی خود را بر جهان آغاز میکرد. او برعکس برادر مهربانش، بدجنس و سرد بود و با خود برف، یخ و هوای بسیار سرد میآورد.با وجود این، زمان فرمانروایی او کوتاه بود و تنها ۲۰ روز طول میکشید. با اینکه برادر بزرگتر به او میگفت که با دنیا مهربان باشد و اینقدر هوا را سرد نکند، گوش برادر کوچکتر بدهکار نبود. بالاخره، یک روز حاکم دیگری آمد و چله کوچک را در یک کوه یخی زندانی کرد. ننه سرما خیلی غمگین شد. او به کوه رفت و با نفس گرمش برف و یخ را آب کرد تا پسرش را آزاد کند و سرانجام در نبرد پیروز شد و توانست با آب کردن برفها، پسرش را نجات بدهد. ننه سرما خوشحال و با آرامش تمام شروع به تمیز کردن خانه کرد تا همه چیز برای آمدن عمو نوروز، همان کسی که پیام آور بهار و سال نو است، آماده باشد.در اولین روز بهار، ننه سرما لباس نو پوشید، موهایش را شانه زد و منتظر شد تا عمو نوروز برسدادامه داستان تو نظرات 👣Mobina👣 مبینا -
کته و خاطرات کودکی
در عبور از جاده های پرپیچ و خم گذشتهِ زندگی، یک آن عطر خوش کته، داخل پلوپز توشیبای مادرم به مشامم رسید و مرا بر آن داشت که برای ناهار امروزم برنج را به صورت کته درست کنم.آن روزهای فراموش نشدنی ،پدرم برای بالا بردن سطح علمی خود و اخذ مدرک بالاتر در اصفهان تحصیل می نمود.آخر هفته بود و پدر در بازگشت از اصفهان علاوه بر گز سوغات معروف آن شهر،یک پلوپز نیز برای قدردانی از مادرم که می بایست در نبود او ما را تر و خشک کند،به عنوان کادو آورده بود.مادر خورشت قیمه بادمجانش را بار گذاشت و بر خلاف همیشه که برنج را آبکش می کرد،دفترچه راهنمای پلوپز را مطالعه کرد و جای شما خالی با برنج شمال و روغن گوسفندِ آن روزهای فراموش نشدنی کته ی بی نظیری پخت.عکس روی دفترچهِ راهنما بانویی ژاپنی را نشان می داد که پیش بند آشپرخانه پوشیده بود و سینی محتوی کته قالبی با ته دیگ خوشرنگی جلو رویش خودنمایی می کرد.لحظه ای که مادر عزیزم پلوپز را وارونه درون سینی گرفت و پلو به صورت قالب از ظرف جدا شد را هیچ وقت از یاد نمی برم .این لحظه یکی از بهترین خاطرات دوران کودکی من است که تصویرش هیچگاه از پرده چشمانم کنار نمی رود. Marziyeh Rezaei Tafti -
موکتل سیب موز و پرتقال😍
سلام به روی ماهتون😍😍یه نوشیدنی دلچسب با دستور دوست عزیزمون@@mina_dmr 🌹🌹🌹maryam -
سالاد قفقازی
خواستم در این دورانی که جنگ روحم را آزرده کرده بود غذایی جدید همپایه سالاد الویه درست کنم و شاید در سبد غذایی قرار دهم البته خیلی همه تعریف کرده بودند برای کسانی که دنبال تنوع هستند خوبه Shahla
دستورهای پیشنهادی بیشتر
نظرات (13)