کباب تابه ای

#کباب_تابه ای
#کباب
#دوران_کودکی
#ماکسیم_گورکی
ادامه داستان دوران کودکی:
جده ام قدش خمیده بود،تقریبا قوزی بود خیلی چاق بود ولی حین حرکت مانند گربه چابک و سبک بود،مثل آن جانور دوست داشتنی،نازنازی و نرم هم بود.
من پیش از آن که او را ببینم مثل اینکه در خواب بودم در تاریکی خزیده بودم ولی او پیدا شد مرا بیدار کرد و در روشنایی را به رویم گشود.
آن چه را که در پیرامون من وجود داشت به هم متصل و مربوط کرد به شکل یک دیبای رنگارنگی درآورد و در تمام مدت زندگی دوست من شد قلبم از همه به او نزدیک تر شد از همه در نظر من گرامی تر بود،از همه قابل فهم تر بود عشق بی غرضانه ای به دنیا و مافیها داشت و این عشق او طبع مرا توانگر ساخت و وجود مرا با نیروی استواری اشباع کرد و این نیرو در زندگی دشوار به کارم خورد.
کباب تابه ای
#کباب_تابه ای
#کباب
#دوران_کودکی
#ماکسیم_گورکی
ادامه داستان دوران کودکی:
جده ام قدش خمیده بود،تقریبا قوزی بود خیلی چاق بود ولی حین حرکت مانند گربه چابک و سبک بود،مثل آن جانور دوست داشتنی،نازنازی و نرم هم بود.
من پیش از آن که او را ببینم مثل اینکه در خواب بودم در تاریکی خزیده بودم ولی او پیدا شد مرا بیدار کرد و در روشنایی را به رویم گشود.
آن چه را که در پیرامون من وجود داشت به هم متصل و مربوط کرد به شکل یک دیبای رنگارنگی درآورد و در تمام مدت زندگی دوست من شد قلبم از همه به او نزدیک تر شد از همه در نظر من گرامی تر بود،از همه قابل فهم تر بود عشق بی غرضانه ای به دنیا و مافیها داشت و این عشق او طبع مرا توانگر ساخت و وجود مرا با نیروی استواری اشباع کرد و این نیرو در زندگی دشوار به کارم خورد.
مراحل تهیه
- 1
گوشت چرخ شده را با پیاز رنده شده،نمک،فلفل سیاه و زردچوبه خوب ورز دهید.
- 2
نیازی به گرفتن آب پیاز نیست.یک قاشق غذاخوری آرد گندم یا پودر نرم شده نان خشک اضافه کرده و باز خوب مواد را ورز دهید.
- 3
بهتر است ۳۰ دقیقه مواد را به یخچال بسپارید.
- 4
تابه را با یک قاشق روغن خوب چرب کنید.مواد را درون تابه گذاشته و با دست خیس مواد را پهن کنید.
- 5
در تابه را گذاشته با حرارت متوسط و در بسته اجازه دهید کباب ها آب انداخته و نیم پز شوند.(یک ربع زمان کافی ست.)
- 6
با چاقو کباب را به سلیقه خود برش داده و برگردانید.کمتر از یک ربع دیگر زمان دهید تا طرف دیگر هم بپزد.(نگذارید آب میان بافتی کباب به کل از بین برود چون باعث خشک شدن کباب می شود.)
- 7
طرف دوم را که برگرداندید بعد از ۵ دقیقه کره و سه عدد گوجه را برش داده اطراف و زیر کباب ها بچینید.
- 8
یا با یک قاشق کره آب شده،یک قاشق مرباخوری سرخالی رب گوجه و دو تا ۳ عدد گوجه رنده شده و نمک،فلفل سیاه سس درست کرده به همراه کباب نوش جان کنید.
- 9
برای کیفیت بهتر کباب تابه ای یکی دو شاخه رزماری را روی کباب ها هنگام پخت بچینید و در آخر از روی غذا بردارید.
- 10
دوست داشته باشید به همراه گوشت چرخ شده یک حبه سیر رنده شده اضافه کنید.
- 11
شرمنده که از محصول نهایی و ظرف سرو عکس نگرفتم.😔😔
کوک اسنپها
این دستور را امتحان کردید؟ عکس بگیرید و اینجا به اشتراک بگذارید
دستورهای مشابه
-
نان تابه ای آسان
عشق نانم ، و از آب پنیر خانگی این نان را که باز چشمی از زندگی روستایی در آذربایجان با آب درست کرد پختم ، و خیلی عالی و پنبه ای بدون روغن تخم مرغ و...شد .و آما سالهاست بر لبه مبلم غذا می خورم ولی امروز تو آشپزخونه بساط را خوشگل چیدم ولی بازم بهم نچسبید و همون کار قبلی را کردم .و یکی از دلایل پرخوری همینه که لم بدهی فیلم ببینی و غذا بخوری😄😄😄 شهپر رفیعی -
کباب کوبیده من
#کباب#کباب_کوبیده#دستپخت_من#افطاری#دوران_کودکی#ماکسیم_گورکیادامه داستان دوران کودکی:جده ام مرا به سوی آنهائی که پیشواز آمده بودند هل داد و به شتاب چنین گفت:《خوب،زود باشید!این دائی میخائیلو است،این هم یاکوف است این خاله ناتالیا،این ها هر دو برادرند هر دو اسمشان ساشا است،این هم خواهرم کاتریناست اینها همه خویش و قوم های من هستند،ببین چقدر زیادند!》جدم به او گفت:《مادر حالت چطور است؟》سه بار همدیگر را بوسیدند.جدم مرا از میان جمعیت بیرون کشید و سرم را میان دو دست گرفت و پرسید:《تو مال کیستی؟》جواب دادم:《مال حاجی طرخان از توی اطاق کشتی》جدم رو به مادرم کرد و گفت:《چه می گوید؟》بعد بدون اینکه جوابی بشنود مرا کنار کرد و گفت:《 استخوان گونه آش به پدرش رفته،خوب سوار قطار شوید!》به ساحل پیاده شدیم و دسته جمعی در راه پرفرازی قدم گذاشتیم که با قلوه سنگ های درشت مفروش شده بود و از میان دو خاکریز بلند که علف خشک و لگدخورده آن را پوشانده بود عبور می کرد.جد و مادرم پیشاپیش حرکت می کردند،قد جدم به بازوی مادرم می رسید،قدم های تند و کوتاه بر می داشت.دنبالشان میخائیل که سیه چرده بود و موی صافی داشت و مانند جدم خشک بود حرکت می کرد. Marziyeh Rezaei Tafti -
نان منقّا(پنجره ای)
با آرزوی سلامتی و بهروزی برای مدیران عزیزم و دیگر دست اندرکاران کوکپد فارسی و همراهان مهربانم در این دورهمی دوستانه در این روزهای ابتدای سال نو اولین پستم را تقدیم می کنم و امیدوارم چونان طعم شیرین این نوستالژیِ دوست داشتنی،زندگی همه شما خوبان شیرینِ شیرین باشد.🌹 Marziyeh Rezaei Tafti -
ترشی گوجه سبز خام
#ترشی#ترشی_گوجه_سبز#دور_نریزیم#ترشی_تند#دوران_کودکی#ماکسیم_گورکیگوجه سبزهای سالم را برای خوردن کنار گذاشتم و با گوجه های لک دار و کوچکتر این ترشی را درست کردم،شما با هر نوع میوه خام و سفت می توانید این ترشی را درست کنید.در ضمن سال پیش با انبه خام این ترشی را درست کردم اما موفق نشدم دستورش پست کنم.ادامه داستان دوران کودکی:چشم های جدم برق می زد و تعجب در این بود که آدم به این کوچولوئی چطور می تواند این فریادهای کرکننده را سر بدهد.مادرم از پشت میز برخاست و آرام به سوی پنجره رفت و به همه پشت کرد،ناگهان دائی میخائیل سیلی سختی به صورت برادرش نواخت او هم فریاد بلندی کرد و با دائی میخائیل گلاویز شد و هر دو نفس زنان و آخ و واخ کنان و ناسزاگویان به روی زمین غلطیدند.بچه ها گریه سردادند،خاله ناتالیا آبستن بود و مایوسانه فریاد می کرد،مادرم بغلش کرد و به سوئی برد.دایه یوگنیا که زنی آبله رو و بانشاط بود بچه ها را از مطبخ بیرون کرد.صندلی ها واژگون می شد،تسیگانو یکی از شاگردان کارخانه که جوان بود و شانه های پهنی داشت سوار دائی میخائیل شد و استاد گریکوری ایوانویچ که سری طاس و ریشی انبوه داشت و عینک دودی به چشم گذاشته بود با کمال آرامش دستهای دائی ام را با حوله بست. Marziyeh Rezaei Tafti -
نان تنوری ترکیه در فر دستی
#رمضان_غیرایرانی،ماه _برکت بازم پای برنامه زن و مرد آذربایجانی نشستم .البته برنامه مورد علاقه ام است که حتی تکرارش می بینم .و متاسفانه نه اندازه ها نه دستور هست .فقط چشمی می بینم جدیدا حتی مواد هم زیر نویس نمی شه .این نون شبیه بربری ست .با این تفاوت که این کمی کلفت تر پخته شد .و طبق معمول با توجه به اینکه فر دستی ( قابلمه ) من زیاد بزرگ نیست اندازه نان کمی کوچکتراز دستور و کلفت تر شد ..بهرحال عاشق نان بوی نان خمیر درست کردن هستم و برای افطاری گزینه عالی ست شهپر رفیعی -
شیرینی نان پنجره ای
سلام 😍😍نان پنجره ای خوشمزه من با دستور عالی دوست کوکپدی مرضیه جان 🌺🌺🌺@marzierezaei Fateme bayat -
نان ملاقه ای فوری
امروز می خواستم کشک و بادمجان فوری و سالم درست کنم .ولی نونم نداشتم حوصله بیرون رفتن هم که نداشتم و فکر درست کردن نان همیشگی ساج افتادم .ولی تصمیم گرفتم هم فال هم تماشا نان جدید درست کنم .این نان بلافاصله درست می شه در دستورات بیکن پودر ریخته شده بود ولی من چون غذام اصلا حاضر نبود از مخمر خشک استفاده کردم که صددرصد سالمه و نیم ساعت بعد تهیه خمیر گذاشتم استراحت کند ولی اصلا نیاز نیست . و خیلی خوش فرم خوشمزه شد .همه چی سالم و خوشمزه به عنوان وعده نهاری 😋بافت نان نرم و لطیف و هوا هم بخوره خشک نمی شه . شهپر رفیعی -
پنکیک سیب و دارچین
#کوک_اسنپبا تشکر از دوست خوبم@maman_zeinab73با اینکه من درآوردی بود ولی خیلی خوشمزه دیگه شکرم نمیخاد و تقریباً رژیمی هستمیخواستم پنکیک پرتقالی بزنم فقط سیب در دسترس داشتم و نتیجه آش شد این 😋من به جای آب پرتقال از آب سیب و به جای وانیل از دارچین و شکر نریختم چون میخواستم رژیمی باشه•(عزیزان توجه داشته باشید پیمانه من استکان شصتی سر خالی در همه رسپی هاست) 👩🏻🍳 آشپز دهه 80 حرفه ای -
سینه با سیخ چوبی
#سینه_با_سیخ_چوبی#غذای_آسان#فر#ماکروفر#دوران_کودکی#ماکسیم_گورکی#شاهزاده_خانهادامه داستان کودکی:در گرداگرد ما همه چیز می لرزد فقط مادرم دست هایش را پشت سرش گذاشته به دیوار تکیه کرده،محکم و بی حرکت ایستاده است.صورتش تیره و آهنین و سخت به نظر می رسد چشم هایش را محکم فروبسته همیشه ساکت است مثل اینکه به کلی عوض شده،حتی لباسی که پوشیده به نظرم آشنا نیست.جده ام چند بار آرام به او گفت:《واریا کاش یک چیزی می خوردی،هان!》ولی مادرم خاموش و بی حرکت است.جده ام وقتی با من حرف می زند پچ و پچ می کند در عوض با مادرم بلند صحبت می کند ولی همیشه محتاط و سربه زیر است و کم سخن می گوید،به نظرم از مادرم می ترسد و من این را می فهمم،همین نکته مرا به جده ام خیلی نزدیک می کند.مادرم ناگهان با صدای بلند و خشمناک گفت:《شهر ساراتوف هست پس ملوان چی شد؟》حتی کلماتی که به کار می برد عجیب و بیگانه است،ساراتوف،ملوان!!مرد چهارشانه ای که موی جوگندمی داشت و لباسی آبی به تن کرده بود جعبه کوچکی آورد. Marziyeh Rezaei Tafti -
شامی کباب نوستالژی
#شامی_کباب#شامی_کباب_نوستالژی#شامی#غذای_ایرانی مادرشوهرم در پخت شامی کباب مهارت داشت،دستگاه مولینکسی که نام دیگرش۱،۲،۳ بود داشت که غیر ممکن بود هر هفت روز هفته آن را کار نزند.(آن قدر تق و توق صدا داشت آشپزی کردن مادر همسر اما به خوردن دست پختش می ارزید.نوروز که می شد برادر شوهرم که برای دید و بازدید به خانه مادر تشریف می آورد در بازگشت از سفرِ چند روزه به وطن همیشه مادرشوهرم سفره راهی شامی کباب می پخت.عجیب طلایی،ترد،آبدار و برشته بودند.امید که طبق دستور بپزید و نوش جانتان شود کوکپدیون عزیز و هنرمند🌻 Marziyeh Rezaei Tafti -
کباب تابه ای مرغ
تبسم را نه می توانیم بخریم و نه می توانیم قرض کنیم فقط می توانیم هدیه بدهیم،می سپارمت به لبخندها🌹در مسیر باد بمان تا بوی مهربانی ات تسخیر کند این شهر پراز بیهودگی را#کباب#کباب_تابه_ای#کباب_مرغ#کباب_تابه_ای_مرغ#ناهار#غذای_ نانی#غذا_با_برنج#سرآشپز_طلایییکشنبه ۲۰ اسفند ۱۴۰۲ Marziyeh Rezaei Tafti -
کباب تابه ای ویژه 👌
#کباب_تابه_ای #کباب #کباب_تابه_ای_ویژه #گوجه #ته_دیگ_تخم_مرغی🌹لازم نیست یکدیگر راتحمل کنیم ...کافیست همدیگر را قضاوت نکنیم ...لازم نیست برای شاد کردن یکدیگرتلاش کنیم،کافیست به هم آزار نرسانیم ...لازم نیست دیگران را اصلاحکنیم،کافیست به عیوب خود بنگریم ...حتی لازم نیست یکدیگر رادوست داشته باشیم،فقط کافیست دشمن هم نباشیم ...آری؛در کنار هم شاد بودن وبا آرامش زیستن، شاهکار است ...🌹سلام به دوستان عزیز... خداقوت🤗 اومدم با رسپی عالی و ویژه و پرطرفدار اونم خونگی و سالم و بهداشتی که آدم خودش میدونه از چه موادی استفاده میکنه ، کباب تابه ای ویژه 😃👌 حسابی طعمش عالی و فوق العاده بود. اهل خونه یهو یک صدا گفتن فقط فقط همین مدل همیشه درست کن 😄 ما هم گفتیم به چشم. مخصوصا دخترم چندین وقت بود گفت مامان کباب هاتو دراز و پهن درست کن مثل کباب بیرونی ها 😁🤭 حالا ما دست به کار شدیم و سوپرایزشون کردم ولی خداییش از بیرون بهتر بود. دیگه حرفی برای گفتن نیست بریم دست به کار بشیم😉خوشحال میشم امتحان کنید و کوک اسنپ بفرستید 🙏 🇮🇷محبوبه گلماه 🇮🇷 -
لوبیاپلو در پلوپز
#لوبیا_پلو#پلوپزآن کسی که فکر می کرد من از او متنفر هستم وقتی می دید که به او عرض ادب می کنم و لبخند می زنم تعجب می کرد و نمی توانست باور کند.در این صورت او برحسب طبیعت خودش یا نجابت و اصالت خانوادگی ام را تحسین می کرد و یا به تربیت بد خانوادگی ام توهین می کرد بدون اینکه متوجه شود که دلیل و انگیزه ی من خیلی ساده تر از این حرف ها بوده است، من حتی نام او را از یاد برده بودم.سقوط اثر آلبرکامو Marziyeh Rezaei Tafti -
شله 😋😋❤
خداوندا مرا یاری کن تا ابد زندگیم زیبا.زبان و قلبم شکرگذار و وجودم لبریز از عشق تو باشد🙏خداوندا کوچکترین نگاهت بزرگترین معجزه زندگی من است با معجزاتت مرا شگفت زده کن🙏خداوندا عاقبتم را زیباترین کن و سعادت و خوشبختی را تقدیر زندگی من و عزیزانم کن🙏خداوندا در تقدیر زندگی من و عزیزانم را عالی بنویس با نور و عشق الهیت🙏خداوندا زندگی من و عزیزانم در دستان پر قدرت تو هست پس خودت هدایت کن🙏❤#شله مشهدی#گوشت_گوسفندی Mahboobeh -
شامی کباب
# سبد_ پیکنیکاگر با این دستور شامی کباب نپزید و به پیکنیک نروید و آن را نخورید یک اتفاق خوب را در زندگی از دست داده اید. پس بشتابید، بشتابید و باز هم بشتابید. Marziyeh Rezaei Tafti -
دمنوش گرم☕☕
مردم برای ابراز نارضایتی از مشکلاتشان همیشه به سراغ حکیمی میرفتند. یک روز، او برای همه یک جک تعریف کرد و همه قهقهه زدند.بعد از چند دقیقه، آن جک را تکرار کرد و تعداد کمی خمدیدندوقتی او این جک را برای بار سوم گفت، کسی نخندیدحکیم گفت:شما نمیتوانید بارها و بارها به یک جک بخندید، پس چرا برای مشکلات مشابه بارها و بارها گریه میکنید؟ Mahboobeh -
شیرینی کشمشی پرتقالی
خدا می خواست تا دنیا دوباره محمد را به تماشا بنشیندتو پلک گشودی و آفتاب از نگاه رو شنت طلوع کردهر تکان گهواره ات قلب زمان را می لرزاند که تو یک قدم به کربلا نزدیک تر می شویاز دامان لیلا چون واقعه ای بزرگ بر می خیزی و دنیا را به شوری عاشقانه فرا می خوانی....صدای گامهایت عشقی است که در هفت آسمان پیچیدقنداقه ای از نور در آغوش حسین استآیینت جوانمردی٬صدایت لرزه بر اندام آنان می اندازد که نفسهای شیعه را بریده بریده می خواهند ولب های ترک خوردهای سالهاست فرات را سر در گریبان نگه داشته است. میلاد علی اکبر و روز جوان مبارک Fateme -
کیک پنبه ای
❖مردی در حال مرگ بود. وقتی که متوجه مرگش شد فرستاده خدا را با جعبه ای در دست دید.«وقت رفتنه!»مرد: «به این زودی؟ من نقشههای زیادی داشتم!» «متأسفم، ولی وقت رفتنه.»مرد: «در جعبهات چی دارید؟»«متعلقات تو را.»مرد: «متعلقات من؟ یعنی همه چیزهای من؛ لباسهام، پولهام و ...»«آنها دیگر مال تو نیستند، آنها متعلق به زمین هستند.»مرد: «خاطراتم چی؟»«آنها متعلق به زمان هستند.»مرد: «خانواده و دوستهایم؟»«نه، آنها موقتی بودند.»مرد: «پس وسایل داخل جعبه حتماً تن و بدنم هستند!»«نه، آنها متعلق به گرد و غبار هستند.»مرد: «پس مطمئناً روحم است!»«اشتباه میکنی، روح تو متعلق به من است.»مرد با اشک در چشمهایش و با ترس زیاد جعبه را گرفت و باز کرد و دید خالی است! مرد دلشکسته گفت: «من هرگز چیزی نداشتم؟»«درسته. تو مالک هیچ چیز نبودی!»مرد: «پس من چی داشتم؟»«لحظات زندگی مال تو بود. هر لحظه که زندگی کردی مال تو بود.»باتشکر از دوست گرامی مطبخ لیلا عزیز🥰💝@matbakhe_leyla#کیک_پنبه_ای_شکلاتی#کیک_عصرانهSomi Bano
-
خورش دال عدس قرمز
#خورش_دال#دال_عدس#خورش_عدس_قرمز#غذای_ساده#غذای_هندی#غذای_تند#غذای_آسان#دوران_کودکی#ماکسیم_گورکیصدایی که از بالای سرم می آمد کم کم آرام شد.اول مثل اینکه کشتی به چیزی بر می خورد و صدای بمی می داد ولی حالا دیگر می لرزید گویی پشت پنجره ها یک دیوار نمناکی کشیده اند.تاریک شد،جا تنگ بود مثل اینکه بقچه ها باد کرده و مرا از هر سو در فشار قرار داده باشند،همه چیز بد بود نکند مرا اصلا همین طور توی این کشتیِ خالی تنها بگذارند و بروند!؟نزدیک در شدم در باز نمی شود،دسته برنجی اش را نمی توان چرخاند.من بطری پر از شیر را برداشتم و هر چه زور داشتم جمع کردم و آن را به دسته در کوبیدم.بطری شکست و شیر روی پاهایم ریخت و توی چکمه هایم رفت.از این ناکامیابی خیلی اوقاتم تلخ شد،روی بقچه ها دراز کشیدم و یواشکی گریه کردم و همان طور اشک ریزان به خواب رفتم. Marziyeh Rezaei Tafti -
لقمه سرخ شده پیتزایی 😋🤤
برگرفته از پیج اینستاگرام دیگچه#کوک_اسنپبا تشکر از دوستان خوبم :@Madam_Titi@Mozhgan_cook 🌱 راز زندگیپسر جوانی به پیرمردی نزدیک شد ، چشم در چشمش دوخت و به او گفت :من میدانم که شما خیلی آدم عاقل و موفقی هستید ، میخواهم راز زندگی را از زبان خودتان بشنوم•پیرمرد پاسخ داد : من سرد و گرم زندگی را چشیده ام و به این نتیجه رسیده ام که راز زندگی در چهار کلمه خلاصه میشود :1_ اولین کلمه «اندیشیدن» است ؛ یعنی همیشه به ارزش هایی فکر کن که دلت میخواهد زندگی آن را بر پایه آن بسازی•2_ دومین کلمه «باور داشتن» است ؛ یعنی وقتی همه آن ارزش ها را مشخص کردی خودت را باور کن•3_ سومین کلمه «در سر داشتن رویا» است ؛ یعنی رویای رسیدن به خواسته هایت را در سر داشته باش•4_ چهارمین و آخرین کلمه «شهامت» است ؛ یعنی وقتی که خودت را باور کردی و به ارزش وجودی خودت پی بردی ، حال نوبت به آن میرسد که با شهامت ، رویایت را به واقعیت تبدیل کنی•#لقمه_سرخ_شده#خوشمزه#سریع#آسان#شام_سبک(1403/3/15) آشپز دهه 80 حرفه ای 👩🏻🍳 -
تارت نارگيلی و بریلو + سالنامه کوکپدی 💖 ☺️
🐔مرغ دو منی!!شغالی مرغی از خانه پیر زنی دزدید. پیر زن در عقب او نفرین کنان فریاد می کرد: ای وای! مرغ دو منی مرا شغال برد.شغال از این مبالغه سخت در غضب شد و از غایت تعجّب و غضب به پیر زن دشنام داد.در آن میان روباهی به شغال رسید و گفت : چرا این قدر بر افروخته ای؟ گفت: ببین این پیرزن چه قدر چقدر دروغگو و بی انصاف است. مرغی را که یک چارک هم نمی شود دو من می خواند!روباه گفت: بده ببینم چه قدر سنگین است!وقتی مرغ را گرفت روی به گریز نهاد و گفت: به پیر زن بگو مرغ را به پای من چهار من حساب کند. 🌛 Chef 🌟 Asadi 🌜(بانــ🌺ـو اسدی) -
کباب تابه ای
در سال 1977 یک مرد 63 ساله، یک ماشین بیوک را از روی زمین بلند كرد تا دست نوه اش را از زیر آن بیرون آورد! قبل از آن هیچ چیزی سنگین تر از كیسه 20 كیلویی بلند نكرده بود...!او بعدها كمی دچار افسردگی شد...میدانید چـــِـــرا؟!چون در 63 سالگی فهمیده بود چقدر توانایی داشته كه باورش نداشته و عمرش را با حداقل ها گذرانده بود...!منتظر 63 سالگی نشوید؛ از همین الان خودت را باور کن...! arezupaz -
حلوای برنج یزدی
# ایرانگردی 🇮🇷 #سفر_چهارم 🇮🇷 مدرسه ها تازه باز شده بودند.برادر و خواهرم در مقطع دبستان تحصیل می کردند و پدر در مدارس راهنمایی تدریس می نمود. من و مادر و خواهر کوچولویم که تازه به دنیای ما پا گذاشته بود، در خانه انتظار عزیزانمان را می کشیدیم .مادر بعضی اوقات برای عصرانه حلوا می پخت.بوی پخت حلوا آن هم با برنج شالیزارهای شمال کشور عزیزم ایران و بوی هل و گلاب خانه را که نه، تمام فضای کوچه را عطرآگین کرده بود.(مادر عزیزم بعد از فوت پدر دیگر آن فعالیت گذشته را ندارد و من مجبورم خاطرات آشپزی او را نیز در دستوراتم بگنجانم. آنها بیش از پیش به توجه ما نیاز دارند.) آن سالها در شهر من یزد هنوز شله زرد باب نشده بود و بدون زعفران حلوای برنج را می پختند.وقتی حلوا آماده می شد مادر در بشقابهای گل سرخی آنها را سرو می نمود تا زودتر سرد شوند. لبخند رضایتی را که بر لبان پدرِ مهربانم و خواهر و برادرم در بازگشت از مدرسه شاهد بودم، حاکی از استشمام بوی خوش حلوا بود و به دنبالش چهره خندان مادر را نظاره بودم که آن روز، پیروزِ میدانِ زندگیش بود. 🇮🇷تقدیم به عاشقان هنر جذاب آشپزی در سرتاسر گیتی Marziyeh Rezaei Tafti -
آش رشته با رشته خانگی
قضاوت کار ما نیست قاضی خداست !مرد سرمایه داری در شهری زندگی میکرد؛اما به هیچکس ریالی کمک نمیکرد.فرزندی هم نداشت. و تنها با همسرش زندگی میکرد. در عوض قصابی در آن شهر بود که به نیازمندان گوشت رایگان میداد.روز به روز نفرت مردم از شخص سرمایه دار بیشتر میشد مردم هرچه او را نصیحت میکردند که این سرمایه را برای چه کسی میخواهی؟در جواب میگفت نیاز شما ربطی به من ندارد.بروید از قصاب بگیرید تا اینکه او مریض شد.احدی به عیادتش نرفت و در نهایت در تنهایی جان داد.هیچ کس حاضر نشد به تشییع جنازه او برود…همسرش به تنهایی او را دفن کرد.اما از فردای آن روز اتفاق عجیبی در شهر افتاد.دیگر قصاب به کسی گوشت رایگان نداد.او گفت کسی که پول گوشت را پرداخت میکرد دیروز از دنیا رفت..!! Miss Ramezani -
کباب برگ تابه ای
#سرآشپز_طلایی#استیک#کباب_تابه ای#خاطره#داستان#دوران_کودکی#ماکسیم_گورکیدوران کودکیقسمتی دیگر:جده ام شانه ام را گرفت و گفت:《کنار برو》من از زیر دستش جستم نمی خواستم کنار بروم.جده ام با لحن تضرع و شکایت گفت:《خدایا ببین چه جوری!》معلوم نبود از من شکایت دارد یا از خدادیری خموش ایستاده سر فروافکنده بود،گودال قبر با زمین برابر شده بود و او هم چنان ایستاده بود.موژیک ها با سروصدا بیل ها را به زمین می زدند.بادی وزید و باران را دور کرده با خود برد.جده ام دستم را گرفت و به سوی کلیسای دوری رفتیم،از میان صلیب های سیاه بسیاری گذشتیم.همین که از آن محوطه دور شدیم پرسید:《 چرا گریه نمی کنی؟خوب بود گریه می کردی!》من گفتم گریه ام نمی آید،آهسته گفت:《خوب اگر نمیاد که نمی خواد!》همه این چیزها تعجب آور بود،من خیلی کم گریه می کردم از رنجش و توهین به گریه می افتادم نه از درد و سوگ پدرم،او همیشه به اشک های من می خندید و مادرم فریاد می زد:《گریه را موقوف کن!》 Marziyeh Rezaei Tafti -
آلاسکا شیری😋😋
#نوستالژی عالیه.حتما امتحان کنید.یک تابستون بود و یک خونه پدربزرگ. وای که چه دورانی بود❤ سر کوچشون مغازه قدیمی بود با یک یخچال قدیمی. تو جا یخی آلاسکا نگه میداشت. خدا بیامرزه پدربزرگمو هروقت میرفتیم اونجا پول تو جیبی داشتیم. بعد از ظهر وقت استراحت، به خاطر آلاسکا میرفتیم اون بنده خدا رو بیدار میکردیم😂 اون خدا بیامرزم عادت کرده بود.اگه یک هفته نمیرفتیم هفته بعدش میگفت منتظرتون بودم. اصلا لذت الاسکا خوردن تو تابستون به وقت ظهر خوردنشه اونم با بچه ها یواشکی❤ Maman Farhan -
عدس پلوی خوشمزه من
#عدس_پلو#پلو#افطاری#رمضان#دوران_کودکی#ماکسیم_گورکیادامه داستان دوران کودکی:کشتی روبه روی شهر زیبا میان رودخانه متوقف شد.سراسر پهنای رودخانه پر از کشتی بود و صدها دکل سطح آب را چون پشت خارپشت نموده بودند.به محض توقف کشتی،قایق بزرگی که مردم بسیاری بر آن سوار بودند به سوی ما پیش آمد و با چنگک به پلکانی که فرو افکنده بودند چسبید و مسافرین یکی در پی دیگری به روی عرشه کشتی آمدند.پیشاپیش همه پیرمرد کوچولو و خشکی به شتاب حرکت می کرد،لباسش بلند و مشکی و ریش کوچک و به رنگ طلای سرخ،نیشش چون منقار پرندگان و چشمانش سبز بود.مادرم به صدای بلند و بم فریاد برآورد:《پدرجان!》و به سوی او دوید و او سر مادرم را گرفت و دستهای کوچک و سرخ خود را به سرعت به گونه های او می کشید و جیغ کشان می گفت:《آهان خوب چطوری؟؟》جده ام گوئی در آنِ واحد همه را در آغوش کشید و بوسید،مثل فرفره می چرخید.مرا به سوی آنهائی که پیشواز آمده بودند هل داد. Marziyeh Rezaei Tafti -
کته و خاطرات کودکی
در عبور از جاده های پرپیچ و خم گذشتهِ زندگی، یک آن عطر خوش کته، داخل پلوپز توشیبای مادرم به مشامم رسید و مرا بر آن داشت که برای ناهار امروزم برنج را به صورت کته درست کنم.آن روزهای فراموش نشدنی ،پدرم برای بالا بردن سطح علمی خود و اخذ مدرک بالاتر در اصفهان تحصیل می نمود.آخر هفته بود و پدر در بازگشت از اصفهان علاوه بر گز سوغات معروف آن شهر،یک پلوپز نیز برای قدردانی از مادرم که می بایست در نبود او ما را تر و خشک کند،به عنوان کادو آورده بود.مادر خورشت قیمه بادمجانش را بار گذاشت و بر خلاف همیشه که برنج را آبکش می کرد،دفترچه راهنمای پلوپز را مطالعه کرد و جای شما خالی با برنج شمال و روغن گوسفندِ آن روزهای فراموش نشدنی کته ی بی نظیری پخت.عکس روی دفترچهِ راهنما بانویی ژاپنی را نشان می داد که پیش بند آشپرخانه پوشیده بود و سینی محتوی کته قالبی با ته دیگ خوشرنگی جلو رویش خودنمایی می کرد.لحظه ای که مادر عزیزم پلوپز را وارونه درون سینی گرفت و پلو به صورت قالب از ظرف جدا شد را هیچ وقت از یاد نمی برم .این لحظه یکی از بهترین خاطرات دوران کودکی من است که تصویرش هیچگاه از پرده چشمانم کنار نمی رود. Marziyeh Rezaei Tafti -
کباب تابه ای لا پلو
معجزهها همیشه هم دور نیستن،یه وقتایی انقدر بهمون نزدیکن کهمتوجهشون نمیشیممثل وجود خانوادمون،سلامتیه عزیزامون،وجود رفقای يكرنگمون،مثل دیدن همین زمستونُ، سفیدیِ برفها،مثل وجود آدمهایی که دوسِت دارنمثل وجود خدایی که تنهات نمیزارهگاهی ما نیاز داریم که همه چیز رو سادهتر ببینیم...خوشحالیهای کوچيك رو فریاد بزنیمباور کن هرچی سادهتر بگیری، خوشبختتری!یادمه یکی یه روز بهم میگفت :راه رسیدن به خوشبختی خيلی سادستفقط کافیه بخوای که خوشحال باشیبیا ما هم از این به بعد خوشحال زندگی کنیم ...سلام🥰🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹#کباب_تابه_ای_لا_پلو ی من تقدیم نگاه زیبای شما🥰#کباب_تابه_ای#غذای_گوشتی#سماق #دارچین#سرآشپز_طلایی azadeh -
نان صبحانه تابهای🧇🍞
اسکندر مقدونی وصیت کرده بود که بعد از مرگش و قبل از خاکسپاریش جسد او را با تابوتی که دو سوراخ در بالایش داشت و دستش از آن دو سوراخ بیرون بود در شهر بگردانند.او گفته بود میخواهم تا همه ببینند با اینکه این همه سرزمین را فتح کردهام؛ دست خالی دنیا را ترک میکنم. مریم - مشاور سلامت و درمانگر با طب ایرانی و سنتی.
دستورهای پیشنهادی بیشتر
نظرات (8)